آرسینآرسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

آرسین پسر آریایی

هفته 38

پسر عزیزم قول داده بودم بیشتر بنویسم ولی نشد مامانی.......این مدت خیلی درگیر بودم !هفته پیش همراه بابایی رفتیم تهران دکتر.خدا را شکر همه چی خوب بود..... این مدت هم مشغول جمع و جور کردن کارا بودم خونه را واسه اومدنت تمیز کردیم و وسایل خودمو و شما را جمع کردم تا به امید خدا فردا بریم تهران و موندگار بشیم . دکتر گفت راه واست خطر داره .تصمیم گرفتیم من و مامان جونت بریم تهران بمونیم تا خیالمون راحت باشه!امیدوارم هر موقع صلاح خداست شما قدم رو چشممون بزاری . کلا دو هفته وقت هست واسه اومدنت..... نمیدونم به چه روشی قراره زمینی بشی مامانی....من خودم زایمان طبیعی را دوست دارم!بیشتر هم به خاطر اینکه در این صورت هر موقع خدا بخواد و خودت دلت ب...
27 بهمن 1393

هفته 35

حداکتر تا 5 هفته دیگه پسری را در اغوش میگیرم.......باورم نمیشه چقدر به زمان دیدارمون نزدیک میشیم یعنی چه شکلی هستی مامانی؟ شکل منی یا باباجونت؟!آخ پسرم واسه دیدنت بی تابم......بیشتر از 8 ماهه تو وجود منی هر لحظه با هم بودیم...حس میکنم دلم واسه این روزا تنگ میشه!مخصوصا واسه لحظه هایی که تو وجودم حرکت میکردی ...دست و پاهاتو به شکم مامانی فشار میدادی و بابایی لمسشون میکرد.......آخ که چقدر دلتنگ این روزا میشم. بارها خوابتو دیدم خواب دیدم تو بغلم بودی یه پسر گندمی با چشمای درشت رنگی....بیشتر شبیه بابات بودی! ایشالا به سلامتی بیای بغلم...تو همه زندگی من و باباتی..... امروز میخوام ازت معذرت خواهی کنم واسه تمام لحظه هایی که اذیتت کردم...
11 بهمن 1393

عکسای اتاق گل پسرم

اینم چد تا عکس از سیسمونی پسر عزیزم....(واسه آپلود کردن عکسا مجبور به کم کردن حجمشون شدم که باعث شد کیفیت عکسا پایین بیاد.ببخشید) چیزی تا لحظه دیدار نمونده.وارد هفته 34 شدیم و روز ب روز به دیدارمون نزدیک تر.خدایا شکرت   ...
28 دی 1393

یه دیدار دیگه

سلام گل پسرم چه مامان بابای بدی!!!هنوز واسه شما اسم انتخاب نکردن !!شما همچنان گل پسری عزیز دلی عشق مامان بابایی تا بتونیم یه اسم مناسب واست پیدا کنیم! پریروز همراه بابا  رفتیم سونوگرافی واسه سلامت و وزنت ...یه کم استرس داشتم ولی بی نهایت دلم واست تنگ شده بود و دوست داشتم ببینمت!آقای دکتر اینقدر تند تند سونو کرد که اصلا نتونستم خوب ببینمت ولی خدا را صد هزار مرتبه شکر همه چی روبه راه بود..وزنتم 1740 بود.به حساب خودم 30 هفته و 4 روزم بود ولی از رو سونو 31 هفته و 1 روز! حالا امروز برم ببینم مامای مهربونمون چی میگه.هفته بعد هم میریم تهران پیش خانوم دکتر . دیروز یه کم تکونات کم شده بود آخه شما خیلی شیطونی و فعالیتت واقعا زیاده !...
13 دی 1393

هفته 30

سلام عزیز دل مامان الان ساعت 1 نصفه شبه بابایی کنارمون خوابه، ولی شما نه خودت میخوابی نه اجازه میدی مامانی بخوابه!!!خیلی ورجه وورجه میکنی شیطون،بگیر بخواب دیگه!! الهی مامان قربون سکسکه کردنت بشه!!الان چند روزی سکسکه هات را احساس میکنم و غرق لذت میشم،دلم واست میسوزه اینقدر سکسکه میکنی مامانی!میگم نکنه جوجو کوچولوم اذیت بشه!! این مدت که نیومدم واست بنویسم مشغول چیدن اتاقت بودیم تا کم کم واسه ورود شما فرشته کوچولو به دنیای ما آماده بشه!!عزیز دلم کمر درد خیلی اذیتم میکنه،ولی مهم نیست به خاطر تو تحمل میکنم،من زیاد نمیتونم تایپ کنم با موبایلش شارژم داره تموم میشه.راستی به زودی عکس سیسمونیت را میزارم اینجا
2 دی 1393

خرید سیسمونی

سلام پسر گلممممم الهی قربونت برم مامانی میبینی چقدر چیزای خوشگل واست خریدم....فدات بشم کی بشه بیای از ازشون استفاده کنی و من لذت ببرم... هفته پیش یکشنبه نوبت دکتر داشتم...همراه با مامان جون و عمم رفتیم تهران....خدا را شکر همه چی نرمال بود ولی شما یه کم منو ترسوندیا!!آخه خانوم دکتر میخواست صدای قلبتو گوش کنه ولی توی شیطون نمیدونم کجا قایم شده بودی و خودتا نشون نمیدادی!!گفتم ای وای خانوم دکتر پسرم الان داشت تو دلم ورجه وورجه میکرد کجا رفت پس!!خلاصه یه ترسی به مامانی دادی!!وزنم 5 کیلو اضافه شده و خدا را شکر زیاد چاقالو نشدم!بهم گفت باید واکسن آنفولانزا و کزاز بزنم و آزمایش قند هم بدم تا دفعه بعد. از روز بعدم شروع کردیم به خرید سیسمونی ...
26 آبان 1393

مشت و لگد پسری

سلام فرشته کوجولوی من چکار میکنی بگو ببینم تو دل مامانی خوش میگذره؟!با این فعالیتی که تو داری فکر کنم حسابی شاد و شنگولی...خدا را شکر مامانی!من همه کار میکنم تو جای خوبی داشته باشی و همه چی واسه عالی باشه! خدا را شکر به یاری خداوند و لطف بی نظریش وارد ماه 6 بارداری شدم.پاییز امسال واسم حال و هوای دیگه ای داره مامانی...همه چی قشنگه عزیزم این روزا حسابی شیطون شدی چند ساعت که از تکونات خبری نیست دلم واست تنگ میشه عزیزم!!اوایل یه کم باهات دعوا میکردم میگفتم پسر تنبلم یه خودی نشون بده دیگه ولی الان دیگه آقا شدی گوش به حرفم میدی و تند تند لگد و مشت به کار مامانی میکنی!! روزا خوب میگذره مشکل خاصی نیست خدا را شکر فقط شبا حسابی سنگین میشم و ...
11 آبان 1393

انتخاب اسم پسری

سلام خاله های مهربون مرسی که بهمون کمک کردین تو انتخاب اسم  اینم انتخاب من و بابای پسری ...ممنون میشم نظرتونا بگین: 1.آرسین:پسر آریایی 2:مهرسام:مهر+سام....بخشند و مهربان...سام هم یعنی آتش و نام پهلوان ایرانی 3:رهام:عشق برتر
4 آبان 1393

بدون عنوان

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون ها و چرا ها مصصم می شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام  مادر  را التماس کنی .... و بعد خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی اسمت کند قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود یکی می آید که تو،  به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ  مادرانگی  می گیری... به همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و همان یک نفر  را مادرانگی می کنی تا مرز مادر شدن و پدر شدنش و...
27 مهر 1393