به نیمه راه رسیدیم...(هفته20)
سلام عزیز دلم
این مامانیه تنبل بازم دیر اومد......من چند روز پیش خاطرات این مدت را واست نوشتم مامانی ولی از شانس بد ثبت نشد و همش پرید !!منم دیگه وقت نکردم تا امروز...
خوب میخوام از دیدار دوبارمون واست بگم.هفته پیش همراه با بابایی و مامان جون رفتیم سونو.آقای دکتر تا شما را دید گفت به سلامتی پسر دارم که شدین!!
میدونستم حسم دروغ نمیگه و من اول میدونستم شما پسری!!
تک تک اعضای بدنتو بررسی کرد صدای قلبت تو اتاق پیچید. قربون اون تالاپ تولوپش برم من!دکتر گفت همه چی عالیه و گل پسرتون خوب و سالمه!خدا را شکر کردم و آرزو کردم همه این لحظه را تجربه کنن!بعدش بابایی را صدا زد اومد تو اتاق...دستمو گرفت گفت چه خبر گفتم پسرمون همه چیش خوبه و حسابی داره شیطونی میکنه!!دوتایی نگات میکردیم ...دستتو زدی زیر چونت و پاهاتو انداختی رو هم!دکتر گفت نگاه کنین چه قیافه ای گرفته واستون!!کلی ذوق زده شده بودیم...دکتر همه اعضای بدنتو نشونمون داد قربون اون کف پات و انگشتات برم من!همین طوری داشتی وول میخوردی که یهو دیدم دستتتو بردی جلو دهنت و شروع کردی انگشتتو خوردن!!من و بابایی هاج و واج مونده بودیم!!دکتر میگفت چه قدرم شکموئه!!دلم میخواست همون موقع غرق بوست کنم و بچلونمت مامانیییییییی!
با لب خندون و سرشار از حس خوب رفتیم پیش مامان جون و گفتیم نوه گلت همه چیش عالی بود!!
بعدم رفتیم پیش خانوم دکتر مهربون که قراره به امید خدا شما را به دنیا بیاره و مامانی تحت نظرشه!خانوم دکترم همه چیو تایید کرد و گفت برو حسابی لذت ببر از این دوران همه چی خوبه!
خدا را صد هزار مرتبه شکر مامانی.....
از اون روز حال مامان هم خیلی بهتره سردردام کمتر شده یه جورایی داره تموم میشه دیگه از حالت تهوع خبری نیست و سرحالم.
فقط دوست دارم بیشتر تکون خوردنتو حس کنم ولی باید خیلی تمرکز کنم تا بفهمم دکتر گفت به خاطر اینه که جفت قدامی هست و دیرتر متوجه میشی اگر نه پسرت حسابی شیطونه!
راستی 18 هفته و 2 روزت بود که رفتیم سونو و وزنت 235 گرم بود!!اوخیییییییی هنوز خیلی کوچولوئی دلبندم.
چند روزه دنبال یه اسم مناسب واسه شماییم..من و بابایی دوست داریم اسمت اصیل ایرانی باشه...البته خوش آهنگ و با معنی هم باشه!ولی هنوز به نتیجه ای نرسیدیم ...
خاله هاااااااااااااا کمکمون کنید ......ممنون میشیم اسم پیشنهاد بدین!