مشت و لگد پسری
سلام فرشته کوجولوی من چکار میکنی بگو ببینم تو دل مامانی خوش میگذره؟!با این فعالیتی که تو داری فکر کنم حسابی شاد و شنگولی...خدا را شکر مامانی!من همه کار میکنم تو جای خوبی داشته باشی و همه چی واسه عالی باشه!
خدا را شکر به یاری خداوند و لطف بی نظریش وارد ماه 6 بارداری شدم.پاییز امسال واسم حال و هوای دیگه ای داره مامانی...همه چی قشنگه عزیزم
این روزا حسابی شیطون شدی چند ساعت که از تکونات خبری نیست دلم واست تنگ میشه عزیزم!!اوایل یه کم باهات دعوا میکردم میگفتم پسر تنبلم یه خودی نشون بده دیگه ولی الان دیگه آقا شدی گوش به حرفم میدی و تند تند لگد و مشت به کار مامانی میکنی!!
روزا خوب میگذره مشکل خاصی نیست خدا را شکر فقط شبا حسابی سنگین میشم و تکون خوردم واسم سخت میشه با اینکه مامانی فقط 4 کیلو اضافه کرده ولی خیلی احساس سنگینی میکنم!
امروز ساعت 5 صبح بیدار شدم دیدم چه گرفتی!!خندم گرفته بود حسابی داشتی به در و دیوار دل مامانی میکوبیدی!فکر کن گرسنه بودی اخه دیشب کم غذا خوردم که راحت تر بخوابم ...اولین بار بود این موقع صبح مامانی را با لگدات بیدار کردی!
از بابا جونت بگم مثل همیشه ماه و مهربون کنارمونه!خیلی دوستت داره اون قدر که گاهی حسودیم میشه باهات حرف میزنه نوازشت میکنه بوست میکنه تموم زندگیمون شده صحبت در مورد تو...ایشالا به یاری خدا به سلامتی میای تو آغوشمون و زندگیمونا از اینیم که هست زیباتر میکنی!
هفته دیگه میخوام برم واست سیسمونی بخرم خوشگلم...هنوز هیچی نخریدم!!منتظر یه اتاق خوشگل و شیک باش مامانی...مامان بزرگ میخواد حسابی بترکونههههههههههه!!
دیگه اینکه امشب میریم خونه مادربزرگ بابایی و 2 روزی اونجا میمونیم!
دیگه خبری نیست پسرم....عاشقتمممممممم خیلی زیاد.