خرید سیسمونی
سلام پسر گلممممم
الهی قربونت برم مامانی میبینی چقدر چیزای خوشگل واست خریدم....فدات بشم کی بشه بیای از ازشون استفاده کنی و من لذت ببرم...
هفته پیش یکشنبه نوبت دکتر داشتم...همراه با مامان جون و عمم رفتیم تهران....خدا را شکر همه چی نرمال بود ولی شما یه کم منو ترسوندیا!!آخه خانوم دکتر میخواست صدای قلبتو گوش کنه ولی توی شیطون نمیدونم کجا قایم شده بودی و خودتا نشون نمیدادی!!گفتم ای وای خانوم دکتر پسرم الان داشت تو دلم ورجه وورجه میکرد کجا رفت پس!!خلاصه یه ترسی به مامانی دادی!!وزنم 5 کیلو اضافه شده و خدا را شکر زیاد چاقالو نشدم!بهم گفت باید واکسن آنفولانزا و کزاز بزنم و آزمایش قند هم بدم تا دفعه بعد.
از روز بعدم شروع کردیم به خرید سیسمونی واسه شما.کلی لباس خوشگل واست خریدم...قربون اون کفشای کوچولوت برم......تا سه شنبه شب که بابا هم اومد پیشمون تا نصفه شب دو تایی لباساتو و وسایلتو ریخته بودیم وسط خونه و در مورد تو حرف میزدیم خیلی شیرین بود...بابایی میگفت پسر مثل مامان باباش حسابی خوشتیپه ها!! فردا صبحش رفتیم واسه خرید ست کالسکه و رنگشو قرمز انتخاب کردیم.روز بعد هم رفتیم واسه خرید سرویس خوابت...خیلی گشتیم مامانی و بلاخره یه سرویس خوشگل و عالی واست خریدیم.البته اینو بگم زحمت خرید تموم اینو را باباجون و مامان جون کشیدن واقعا دستشون درد نکنه واست سنگ تموم گذاشتن!!
اون چند روز که من حسابی خسته شدم شما هم خسته شده بودی و بیشتر استراحت میکردی و از شیطونیات خبری نبود ولی تا پامون رسید تو خونه اینقدر خوشحال شدی که نگوووو داشتی پهلوهامو سوراخ میکردی.دورت بگردم که مثل خودم و بابا عاشق خونمون هستی و آرامش پیدا میکنی!
حالا قراره بریم واسه اتاق خوابت کاغذ دیواری انتخاب کنیم و ایشالا ماهه دیگه که سرویس خوابت هم میرسه کم کم اتاقتو بچینیم.امیدوارم از تمام وسایلت خوشت بیاد عزیزم.
راستی الان هفته 25 هستیم..وقتی 23 هفتت بود بابایی تونست تکونای شما را از رو شکمم حس کنه خیلی ذوق زده شده بود هر شب کلی باهات حرف میزد و تو هم دلبری میکردی واسش و هرچی میگفت گوش میدادی...از اون هفته تکونات خیلی واضح شده و من و بابایی را دیوونه میکنی عزیزمممممممم.
دوستت دارم عزیزم.