یه دیدار دیگه
سلام گل پسرم
چه مامان بابای بدی!!!هنوز واسه شما اسم انتخاب نکردن !!شما همچنان گل پسری عزیز دلی عشق مامان بابایی تا بتونیم یه اسم مناسب واست پیدا کنیم!
پریروز همراه بابا رفتیم سونوگرافی واسه سلامت و وزنت ...یه کم استرس داشتم ولی بی نهایت دلم واست تنگ شده بود و دوست داشتم ببینمت!آقای دکتر اینقدر تند تند سونو کرد که اصلا نتونستم خوب ببینمت ولی خدا را صد هزار مرتبه شکر همه چی روبه راه بود..وزنتم 1740 بود.به حساب خودم 30 هفته و 4 روزم بود ولی از رو سونو 31 هفته و 1 روز! حالا امروز برم ببینم مامای مهربونمون چی میگه.هفته بعد هم میریم تهران پیش خانوم دکتر .
دیروز یه کم تکونات کم شده بود آخه شما خیلی شیطونی و فعالیتت واقعا زیاده !!گاهی میگم بسه عزیزیکم یه کم استراحت کن!!اما دیروز واقعا خسته بودی و مامانی نگرانت شده بود ولی تا آخر شب تکونات خوب شد و دلم آروم گرفت .
ما هر جمعه میریم خونه آقاجون الان چند ماهه فقط حرف توست همه سراغتو میگیرن ...خیلیا منتظرتن عزیزم.....مامان بابای خودم و دایی امیرت که دیگه نگووووووو..همه جوره بهم میرسن و منتظرتن....آقاجون و مادرجونم هم خیلی منتظرتن.آقاجون بهت میگه ارسلان ولی بازم میگه هر اسمی دوست دارین من چون اسم نداره بهش میگم ارسلان.بابا میگه اسم قشنگیه ولی من میگم قدیمیه.
خلاصه که کلی خاطرخواه داری مامانی همه منتظرتن و لحظه شماری میکنن واسه اومدنت و بیشتر از همه من و باباییت.دیگه دل تو دلمون نیست واسه دیدن صورت ماهت.
تو و تمام نی نی های کوچولو را به خدا میسپارم مامانی...میبوسمت عزیزیکم