سومین دیدار
سلام عزیز دلم خوبی مامانی
هرچند میدونم این چند روز خیلی اذیتت کردم ...فشار عصبی و استرس و سر دردای وجشتناکی که داشتم حتما شما را ناراحت کرده!!ببخش مامانی را....ببخش اگه هنوز نتونستم مامان خوبی واست باشم!
چند روزه میخوام بیام بنویسم ولی اینقدر سر دردم شدیده که توان نوشتن ندارم مامانی...
هفته پیش 29 مرداد رفتیم تهران ....رفتم دکتر و با دکترم و دستیاراش آشنا شدم پرونده باز کردم و واسم آزمایش و سونوی غربالگری نوشتن!
یه کم استرس داشتم ولی بابایی اصلا نگران نبود و مثل همیشه خونسررررررررررررررد!!
رفتیم آزمایشگاه نیلو آزمایش خون دادم بعد هم رفتیم مرکز سونویی که خانوم دکتر معرفی کرده بود...وقتی دراز کشیدم تمام بدنم داشت میلرزید!!هرچی میخواستم بیخیال بشم نمیشد!!مانیتور که شما را نشون داد دلم یه کم آروم شد!!این بار خیلی راحت تونستم اعضای بدنتو ببینم دیگه بزرگ شده بودی عزیزم.......
دکتر همین طور اعضای بدنت را بررسی میکرد و اندازه میگرفت ولی هیچی نمیگفت ...دیگه داشتم میمردم تقریبا 20 دقیقه گذشته بود!!طاقت نیاورم گفتم همه چی خوبه؟!با یه لحن سرد گفت فعلا که آره!!
بعدش بابایی اومد پیشمون شما را دید دستمو گرفت و دوتایی نگات میکردیم و ذوق داشتیم!!دیگه خیالم راحت بود خوبی ولی لحظه آخر دکتر گفت همه چی خوبه نی نی هم به احتمال زیاد گل پسره! فقط یه مشکل کوچیکه که اونم به احتمال خیلی زیاد چیزی نیست و حل میشه!!
نمیخوام از حال و روزم بگم ...نمیخوام اون لحظه ها را به یاد بیارم که چی بهم گذشت ...دقیقا 4 روز در نگرانی بودم تا اینکه رفتیم پیش دکتر و گفت همه چی عالیه ولی واسه اطمینان خاطر غربالگری مرحله دو را هم انجام بده!
دیروز واسه سر دردم باز رفتم دکتر دیگه جون واسم نمونده بود مامانی....همش فدای سرت گل پسرمممممم
دیروز صدای قلبتم شنیدم عزیزم ...قربون قلبت برم که اینقدر تند تند میزنه !
اینم گل پسر مامان تو 12 هفتگی با قد 5 سانتی متر